فیلم بخش اول کارگاه هفت شهر عشق
فیلم بخش دوم کارگاه هفت شهر عشق
برای دانلود فایل صوتی کارگاه هفت شهر عشق روی لینک های زیر کلیک کنید:
فایل صوتی بخش اول کارگاه هفت شهر عشق
فایل صوتی بخش دوم کارگاه هفت شهر عشق
هفت شهر عشق از عطار
عدد هفت یکی از اعدادی است که مرتب در زندگی تکرار میشود؛ مثلاً هفت آسمان، هفت پیکر، هفت روزِ هفته، هفت چاکرای اصلی، هفت بدن، هفت طبقهٔ بهشت و جهنم، هفت رنگ در رنگینکمان، عجایب هفتگانه، هفت دریا و…
اسطوره: بیان یک مفهوم بزرگ در یک بخش کوچک را اسطوره میگویند. اسطوره به شکل نمادین یک مفهوم طولانی را در یک فضای خیلی کوچک بیان میکند.
اسطورههایی وجود دارند که مربوط به اعداد هستند.برخی از اسطورههای دیگر مربوط به فرهنگها هستند؛ یعنی در هر فرهنگی اسطورههای خاص مربوط به آن منطقهٔ جغرافیایی وجود دارد مثل اسطورهٔ رستم.
اسطورهٔ عدد چهل: عدد چهل، اسطوره یا نمادی از «خیلی زیاد» است.
اسطورهٔ عدد یازده: یعنی دنیای موازی (دو خط موازی).
دربارهٔ فرشتهها بر عدد چهار تاکید بسیاری دارند. عدد چهار ستایش خدای یهود اس؛ چون ریشهٔ آنها از یهودی گرفته شده است. مثلاً نام فرشتههای میکائیل، عزرائیل و…(ئیل) در زبان عبری به معنای خدا است.
اسطورهٔ عدد هفت: بیانگر روند صفر تا صد است؛ یعنی هفت عددی است که از صفر تا صد در هرچیزی وجود دارد، مثلاً هفته، هفت روز دارد. برای نمونه یک هفتهٔ کاری داریم که از روز اول (از صفر) شروع میشود تا جمعه تمام میشود و وارد هفتهٔ جدید میشویم.
در مثالی دیگر، رنگین کمان را میبینیم که از جایی شروع میشود، هفت پله را میگذراند و تمام میشود. پس عدد هفت تبدیل شده است به اسطورهای که صفر تا صد هرچیزی را نشان میدهد. وقتی میگوییم مسیر کندالینی از هفت چاکرا میگذرد یا هفت بدن اصلی لزوماً هفت چاکرا نیست. خیلی وقتها میتواند بیشتر هم باشد، ولی بهطور کلی آن را به هفت بخش اصلی تقسیم میکنیم.
در سیستمهای عرفانی هفت مرحله باید طی شود. در کتاب کاستاندا که براساس سیستم سرخپوستی است، در بحث رویابینی گفته میشود هفتخوان وجود دارد که باید در رویابینی طی شود. جالب است که در اکثر مواقع از این هفت عدد فقط با چهار عدد اول سروکار داریم.
کاستاندا وقتی دربارهٔ رویابینی صحبت میکند، فقط تا خوان چهارم را توضیح میدهد و سه خوان آخر اصلاً در کتابش وجود ندارد.
در سیستم هفت بدن یا هفت آسمان، اولی جسم ما (جسم فیزیکی) است، دومی کالبد انرژی است، سومی کالبد کارمایی که مجموعهای از کالبدهاست و بدن چهارم بدن الی(علی) ما است. هرچه از بالا به سمت پایین میرویم محدودیت بیشتر میشود و محدودتر میشویم (هبوط)، هرچه از پایین به سمت بالا میرویم محدودیت کمتر میشود (عروج).
جسم ما به زمان و مکان و خیلی چیزهای دیگر محدود است. وقتی در این بُعد بالاتر میرویم محدودیتمان کمتر میشود. تا حد زیادی محدودیتهای زمانی و مکانی کنار میرود.
تا زمانی که زنده هستیم در همهٔ این چهار بدن زندگی میکنیم، درموردشان صحبت میکنیم و از همگی استفاده میکنیم. با جسممان فعالیت انجام میدهیم (کارهایی که انجام میدهیم)، کالبد انرژی (تصمیمهایی که میگیریم)، کالبد کارمایی( چیزهایی که میدانیم)، کالبد الی(حسهایی که داریم).
مثلاً وقتی به چیزی فکر میکنیم، چیزی که درموردش فکر میکنیم وارد ذهن ما میشود و درکی از آن وجود دارد که میتوان آن را به صورت یک پالس انرژی که در بدن جریان دارد در نظر گرفت و بعد نسبت به آن حسی داریم. بعد از آن دانشی خواهیم داشت، تصمیم میگیریم به آن دانش فکر کنیم و آن را فرا بخوانیم در نتیجه آن را تجسم میکنیم (تصویرسازی) این تصویر بخش کوچک از فکری است که در ذهن ما وجود دارد. پس بهطور همزمان از همهٔ این موارد (بدنها) استفاده میکنیم.
به طور مثال اگر یک نفر سیلی به گوش ما بزند، اول حس میکنیم که به ما سیلی زده، بعد میفهمیم که او از ما عصبانی شده، تصمیم میگیریم ما هم به گوش او سیلی بزنیم و در نهایت این کار را انجام میدهیم.
ما مدام از همهٔ چهار بدن خود استفاده میکنیم و بین آنها حرکت میکنیم. بهطور مثال درک یک غزل حافظ در بدن سوم و چهارم اتفاق افتاده است. کمی از مراحلی که گفته شد بالاتر رفته و وارد سطح احساس شده است.
بدن پنجم: انسان در بهشت.
در این مفهوم ما دو بار در زندگی خود بهشت را تجربه میکنیم. یکبار در دوران کودکی است؛ مثلاً کودکان زیر ۶ سال در بهشت هستند و از هرگونه استرس به دورند. به دنبال بازی و لذت بردن هستند و به هیچ چیز فکر نمیکنند. وقتی که بزرگ میشوند و به مدرسه میروند، از آن بهشت خارج میشوند. باید درس بخوانند، امتحان پس بدهند، استرس و اضطراب دارند و انگار تازه به این دنیا وارد میشوند. متوجه میشوند که باید شغلی را انتخاب کنند، درس بخوانند و کار کنند، تشکیل خانواده بدهند، نگران آیندهٔ خود باشند و عملاً از بهشتی که در آن وجود داشتند خارج میشوند و تبدیل به آدمی معمولی میشوند. حال اگر آگاهانه در مسیر معنوی قرار بگیرند دوباره قبل از مرگ بهشت را تجربه میکنند. چیزی که نامش را اشراق میگذاریم. به حالت اول بهشت کور میگویند؛ چون وقتی کودکی در بهشت است خودش درکی از آن ندارد. فکر میکند همه چیز همیشه همانطور خواهد بود؛ ولی حالت دوم، بهشت بیدار است. در این حالت یکبار از بهشت خارج شده، دنیا را تجربه کرده و دوباره به بهشت بازگشته است.
بدن ششم: به آن خدای آفریننده گفته میشود (رب)
بدن هفتم: خدای تنها (الله)
برای بررسی بهتر، درختی را تصور کنید. هر کدام از شاخههای این درخت یک انسان است (شاخههای این درخت به تعداد ۷ میلیارد انسان روی کره زمین است( ولی یک تنه دارد. هر آدمی بدن اول، دوم، سوم و چهارمش برای خودش است و اختصاصی است. بدن پنجم، ششم و هفتم در همه یکسان و مشترک است. این همان تجربهٔ یکی شدن در همهٔ انسانها است.
ترتیب بدنها در موجودات مختلف متفاوت است؛ مثلاً یک موجود غیرارگانیک نهایتاً بدن دوم، سوم و چهارم را دارد و غیر از آن بدنی ندارد. حیوانات معمولاً تا بدن سوم را دارند. گیاهان معمولاً بدن اول و بدن دوم را دارند. پس روند هفت بدن بیشتر برای انسان کاربرد دارد.
بسیاری از انسانها همهٔ این بدنها را در زندگی تجربه کردهاند که شاید حتی متوجه آن هم نشده باشند؛ مثلاً زمانی که خبر مرگ یکی از نزدیکان را به ما میدهند، تا چند ثانیه کلاً مات و مبهوت هستیم. هیچ فکر، زمان، مکان و منعیتی وجود ندارد. با همه چیز یکی هستیم و چند دقیقه یا چند ثانیه بعد به خودمان برمیگردیم و متوجه میشویم که باید ناراحت شویم، گریه کنیم و از تجربهٔ اشراق خارج میشویم.
در کتاب «آه، این» اوشو بیان میکند که اشراق، تجربهٔ بسیار نزدیکی به شما است، ولی در جای دیگری دنبال آن میگردید. زمانی که به اشراق میرسید، فقط یک جمله میتواند آن را توصیف کند: «آه این»؛ بدین معنی که ما وسط اشراق زندگی میکنیم، ولی خودمان خبر نداریم.
ما از این هفت بدن ساخته شدهایم. نمیشود یکی از آنها را نداشته باشیم و همه آنها را دارا هستیم. فقط به آنها آگاه نیستیم. لحظهای که به آنها آگاه میشویم متوجه میشویم که همیشه وجود داشتهاند ولی ما آنها را نمیدیدیم.
هفت شهر عشق (هفت وادی) و منطقالطیر عطار: این هفت وادی به دنبال بیان این مفهوم است که زمانی که شخص میخواهد وارد مسیر معنویت شود، سلوک را تجربه میکند.
اولین وادی: طلب است، شخص باید بخواهد تا این مسیر را شروع کند. در وادی طلب، خواستن وجود دارد.
دومین وادی: عشق است. عشق تجربهٔ فرامادی است، از خواستن مادی، فراتر میرود؛ مثلاً وقتی عشق به وجود میآید فقط خوبیهای معشوق دیده میشود.
سومین وادی: معرفت است. بعد از دیدن خوبیهای معشوق در مرحلهٔ عشق، آگاه شدن به بدیهای معشوق در مرحله معرفت اتفاق میافتد.
هر آدمی یک «یین و ینگ» است؛ یعنی همانقدر که خوبی دارد، بدی هم دارد. در این وادی معشوق بهطور کامل با همهٔ خوبیها و بدیهایش شناخته میشود. اصطلاح با معرفت بودن از اینجا نشأت گرفته است که عاشق با وجود دیدن بدیهای معشوق او را ترک نخواهد کرد.
چهارمین وادی: استغناء است؛ یعنی عبور کردن از معشوق زمینی. در این مرحله شخص به کمالی از معشوقش رسیده است و باید از آن عبور کند، ولی بازهم آن را ترک نمیکند؛ چون معرفت دارد.
برآیند هر آدمی با خودش صفر است؛ یعنی همان اندازه که خوبی دارد، همان اندازه هم بدی دارد (نمودار سینوسی است). قسمتی از آن خوبیهای او و قسمتی از آن، بدیهای او است.
کار ذهنِ ما قضاوت کردن است. دو مفهوم دربارهٔ قضاوت کردن هست. «پیش قضاوت» و «قضاوت».
ذهن ما عادت دارد فاصله بسازد و فقط فاصله میسازد؛ مثلاً ذهن ما بین دو آدم که یکی از آنها استاد دانشگاه است و دیگری اصلاً خواندن و نوشتن بلد نیست فاصله میاندازد و یکی را از دیگری در سطح پایینتری میداند. قضاوت به زبان ساده یعنی مقایسهٔ خوب و بد. وقتی ما از قضاوت کردن دست بکشیم به این نتیجه میرسیم که ما با یک دکتر، پرستار، قاتل و… هیچ فرقی نداریم و همه یکی هستیم. از دید کائنات انگار ما اصلاً وجود نداریم و به چشم نمیآییم.
در سیستم هندی چاکرایی وجود دارد که به آن شبکهٔ خورشیدی گفته میشود. میتوان گفت آلودهترین چاکرای بدنمان است. مهمترین چیزی که این چاکرا را آلوده میکند سرزنش کردن خودمان است. ما خودمان را مدام سرزنش میکنیم که این کار باعث آلوده شدن این چاکرا میشود. هیچ آدمی کامل نیست و ما نپذیرفتهایم که هم خوبی داریم هم بدی. به همین دلیل است که مدام خود را بهخاطر کارهایی که انجام دادهایم یا کارهایی که انجام ندادهایم مدام سرزنش میکنیم.
جملهٔ معروف تائو: برای پیروز شدن ابتدا باید شکست خورد.
خیلی وقتها ما آنقدر باهوش نیستیم که اشتباهاتِ مختلف کنیم. معمولاً یک اشتباه را به شکلهای مختلف تکرار میکنیم.
یکی از مشکلاتی که باعث میشود از زندگی لذت نبریم این است که همیشه به دنبال مقصد هستیم. میخواهیم بدویم تا به مقصد برسیم. درصورتی که این فقط توهمی در ذهن ما است. هیچ مقصدی وجود ندارد. همهٔ اینها فقط یک مسیر است. هدف ما در زندگی همان مسیری است که طی میشود، هدف ما مقصد ما نیست.
دارما: جریان طبیعت است.
کارما: مسیر پنهان تکامل است؛ یعنی مسیر پنهانی وجود دارد که ما را به سمت کامل شدن میبرد؛ چون ما ناقص هستیم، ولی حاضر نیستیم این حقیقت را بپذیریم. راهها و مسیرهای زیادی وجود دارد (مسیر پنهان) و هرکس مسیر مشخص و منحصر به فرد خودش را دارد. هیچ دو مسیری شبیه به هم نیست، ولی ما مدام دوست داریم شبیه آدمهای دیگر باشیم.
ما باید تجربه کنیم تا به سمت تکامل برویم، برای کامل شدن باید همهٔ حسهای شادی، غم، نفرت، حقارت، ترس، وحشت و… را تجربه کرد. ما فقط دوست داریم همهٔ حسهای خوب را تجربه کنیم. در صورتی که اگر حسهای بد را تجربه نکنیم، کامل نخواهیم شد، ناقص هستیم و به تکامل نمیرسیم. اگر همهٔ اینها را بپذیریم از کل مسیر لذت میبریم، ولی اگر نپذیریم تبدیل به جبر میشود. به اجبار همه را تجربه میکنیم ولی دیگر از آن مسیر لذت نمیبریم. در واقع کارما، زیرمجموعهای از دارما است.
گفتیم که کارما مسیر پنهان تکامل است؛ یعنی هر شخصی مسیر منحصر به فردی دارد که میخواهد آن را طی کند و در آن مسیر پیش رود. مسیر هر کسی منحصر به خودش است. پس در کل یک مسیر منحصر به فرد وجود دارد. نمیتوانیم خود را با دیگران مقایسه کنیم. از دیدگاه معنوی مقایسه کردن، کار ذهن است. از دیدگاه معنوی باید قضاوت را کنار بگذاریم. در این صورت است که تبدیل به شخصی معنویتر میشویم.
اولین کارت تاروت: ابله،احمق (fool)
تفسیر اوشو: ابله باش بگذار دیگران سرت کلاه بگذارند. بیچاره آنها، اعتماد کن و بهطور کامل هم اعتماد کن. باز آنها از تو سوءاستفاده میکنند و تو باز هم اعتماد میکنی.
تعریف اوشو از ابله یک آدم معنوی است که فراتر از دیدِ مادی دارد.
ولی ما واقعاً نمیتوانیم بهطور کامل یک ابله باشیم. شاید بعضی وقتها بتوانیم ابله باشیم برای اینکه آدم نیمهمعنوی باشیم؛ ولی در زندگی امروزه نمیتوانیم ابله باشیم. پس کلاً قضاوت کردن چیز خوبی نیست.
منظور اوشو این است که آنها آنقدر احمق هستند که به ظاهر و چیزهای بیارزش دنیا اهمیت میدهند و فکر میکنند حالا که سرتان کلاه گذاشتهاند زرنگی کردهاند. قافل از اینکه تو از آنها خیلی زرنگتر هستی. چون آگاهانه تو ابله هستی، تو ابله کور نیستی که سرت کلاه برود، تو میدانی که طرف سرت کلاه گذاشته ولی باز هم اعتماد میکنی و این بسیار متفاوت است.
قضاوت به دو بخش تقسیم میشود:
۱. پیش قضاوت: یعنی کلاً قضاوت کنیم. ذهن ما کارش قضاوت کردن است و به قضاوت کردن نیاز داریم؛ مثلاً شخصی به شما پیشنهاد همکاری میدهد، نگاهی به قیافهٔ شخص میکنید با خودتان میگویید «بیخیال این شخص سر من کلاه میگذارد.» در این صورت کارتان صحیح نبود. خیلی زود قضاوت کردهاید. پیشقضاوت کاری است که نباید انجام دهید. باید جلوی پیشقضاوتها را گرفت.
۲. پسقضاوت (خودِ قضاوت): مثلاً شخصی به شما میگوید باهم همکاری کنیم شما قبول میکنید.هنگام نوشتن قرارداد، او همه چیز را به نفع خودش مینویسد. در اینجا شما میتوانید سریعاً قضاوت کنید و بگویید که آن شخص میخواهد سر شما کلاه بگذارد.
پس ما با قضاوت کردن مشکل نداریم، پیشقضاوتها را باید کنار بگذاریم. از روی ظاهر و بدون تجربه نمیتوانیم قضاوت کنیم.
قضاوت دیگری وجود دارد که میتوان به آن قضاوت آگاهانه گفت. طی شرایط خاصی شما برای آنکه به قضاوت آگاهانه برسید باید حسهایتان را قوی کنید و باید دریافتهایتان قوی باشد. مسائل بسیاری باید در ذهنتان آشنا باشد و به آن مسلط باشید.
گاهی اوقات، وقتی آدمها صحبت میکنند ما از صحبت کردن آنها حس بدی میگیریم؛ حتی اگر قرارداد مشکل نداشته باشد حاضر نیستیم با آن شخص کار کنیم؛ ولی این موضوع را با پیشقضاوت اشتباه نگیرید. خیلی وقتها هم آن حس بد، تلقین و برداشت خودمان از ظاهر آن شخص است؛ ولی اغلب، به طور ناخودآگاه پالسهایی از زبانِ بدن (body language) آن شخص میگیرید. چیزهایی در وجود آن شخص احساس میکنیم و این قضاوت محسوب میشود و دیگر پیش قضاوت نیست. پس باید روی حسهایمان بیشتر کار کنیم و حسهایمان را بهتر بشناسیم.
دارما چیست و فرق آن با کارما چیست: دارما مسیر و جریان طبیعت است و با ما کاری ندارد. جزء بسیار کوچک از دارما است. کارما یعنی باید شخصیتمان کامل شود. باید چیزهای مختلفی را تجربه کنیم و باید در تعادل زندگی کنیم؛ مانند مورچهای هستیم که ممکن است طوفان و باد آن را به هر طرفی ببرد. مورچه مهم نیست، ولی در دارما جریان مسیر مورچه اهمیت دارد که مورچه آن مسیر طبیعی را طی میکند
وقتی میگوییم کارما؛ یعنی عمل و عکسالعمل. نتیجه این است که ما کار بدی انجام میدهیم و بعد بلایی سر ما میآید. اتفاق بدی برای ما خواهد افتاد. پس عمل و عکسالعمل ترجمه غلطی است. ترجمه کامل لغت سانسکریت کارما «تعادل» است.
ما در مسیر درست پیش میرویم. هر جایی که از مسیر خارج شویم به ما تلنگری زده می شود که به حالت تعادل برگردیم و اگر به کسی بدی کنیم و متوجه شویم که کار ما اشتباه است، حالا باید سعی کنیم جبران کنیم و دیگر کارمایی وجود ندارد.
در مواردی حتی ممکن است ما سیلی به گوش شخصی بزنیم و این کارمای مثبتی برای ما خواهد داشت؛ چون ممکن است مسیر زندگی فرد را تغییر دهد و آن شخص را متعالیتر کند. در این صورت ما آن شخص را به تعادل برگرداندیم و برای ما کارمایی مثبت خواهد داشت؛ ولی دیدِ ما باید اینطور باشد که اصلاً عمل و عکسالعملی وجود ندارد. همه چیز به نسبت اتفاقاتی است که پیش میآید و همه چیز مانند دایرهٔ یین و یانگ فرایندی نسبی است.
جبر و اختیار: در مورد آینده، بیست درصد جبر است و هشتاد درصد آن اختیار است و گذشته صد در صد جبر است. اگر گذشته را رها نکنیم فقط در جبر مطلق گیر افتادهایم و همین زمان حال و آینده را نیز از دست میدهیم. تا زمانی که جبر را نپذیریم صاحب اختیار نخواهیم شد. باید بیست درصد جبر را بپذیریم و بعد دارای اختیار شویم و تا موقعی که این بیست درصد جبر را نپذیریم برای ما صد در صد جبر است و هیچ اختیاری نداریم؛ مثلاً شخصی جبرش این است که در ۸۰ سالگی بمیرد و اگر این جبر را بپذیرد که بالاخره یک روزی باید بمیرد، حال صاحب اختیار است که چگونه بمیرد.
بسیاری مواقع دچار مشکلاتی میشویم که در آن جبر وجود دارد. ابتدا باید جبر را پیدا کنیم و تا زمانی که آن را نپذیریم صاحب اختیار نمیشویم؛ بهطور مثال وارد شغلی میشوید و ضرر میکنید، اگر نپذیرید که ضرر کردهاید صد درصد آن جبر است و دیگر هیچ اختیاری ندارید، اما اگر پذیرفتید که ضرر کردهاید حالا اختیار دارید تصمیم بگیرید که آیا میتوانید آن کار را جبران و اصلاح کنید یا بهطور کلی کار را کنار بگذارید.
مثال در مورد وادیهای عطار:
مثلاً به یک رستوران میرویم و عاشق غذای آن رستوران میشویم و مدام به آن رستوران میرویم. بعد از مدتی شروع میکنیم به دیدن بدیهای آن رستوران. بعد از دیدن بدیهای آن رستوران بازهم به آن رستوران میرویم (معرفت) و آنجا را کلاً ترک نمیکنیم.
حالا در مسیر سلوک و معنویت طلب میکنیم وارد جریان و مسیر معنوی میشویم، خوبیهای آن را میبینیم و بعد کمکم بدیهایی در این مسیر میبینیم، در وادی چهارم این مسیر را میپذیرم و از آن عبور میکنیم.
پنجمین وادی: بعد از عبور از وادی چهارم قدم بعدی «توحید» است. در این مرحله فرد، عاشق خدا میشود.
ششمین وادی: حیرت، بعد از عاشق خدا شدن، فرد میخواهد چیزی را بشناسد که شناختنی نیست (خدا)، در نتیجه دچار حیرت میشود.
هفتمین وادی: فقر و فنا، در وادی هفتم نیستی رخ میدهد (فقر و فنا).
در این مرحله فرد به تعادل میرسد و درنتیجه غیب میشود.
دایره یین و یانگ در ابتدا در ما یک دایرهٔ نامتقارن است، کمکم که وارد مسیر معنویت میشویم متقارنتر میشود و هرچه دایره متقارنتر شود، کوچکتر میشود.
سیاهِ دایره یین (زنانگی)، سفیدهِ دایره یانگ (مردانگی) است؛ مثلاً دیدن یانگ است، ولی دیده شدن یین است. شنیدن، یین است (تاثیر پذیرفتن)، حرف زدن یانگ است (تاثیر گذاشتن). در وجود ما هم همینگونه یین و یانگ، وجه تاثیرگذار و تاثیر پذیر درونی همهٔ انسانهاست.
دایرهٔ یین و یانگ مدام در حال چرخیدن است و دائماً به هم تبدیل میشوند.
یین زیاد میشود و در اوج به مخالفش که یانگ است، تبدیل میشود. یانگ زیاد میشود در اوج به یین تبدیل میشود. این دایره مدام میچرخد. شب و روز، فصلها، بیماریها هم همینطور به یکدیگر تبدیل میشوند. در فرهنگ هند به آن سامسارا (دور باطل) گفته میشود.
وقتی اندازه این دایره کوچکتر میشود سریعتر به هم تبدیل میشوند همینطور که کوچکتر میشود سامسارا نیز کوچکتر میشود و سریعتر تبدیل میشوند تا جایی پیش میرود که بینهایت متقارن شود و درنهایت محو شود؛ چون امری معنوی است و در این دنیای مادی جایی برای چیزهای معنوی وجود ندارد. این دایره هرچه به سمت متقارنتر شدن برود غیب میشود و متقارنترین حالت دایره این است که یک نقطه شود، در حد یک نقطه کوچک میشود. در این حالت دایره غیب شده و یک نقطه از آن باقی مانده است و در نهایت آن یک نقطه هم محو میشود.
در تجربه اشراق در سیستم هندی هم گفته میشود وقتی به مرحله ششم کندالینی برسیم این اختیار وجود دارد که کندالینی را به چاکرای هفتم ببرد یا نه. اگر به چاکرای هفتم ببرد در نهایت ظرف ۷۲ ساعت فرد میمیرد و جسم فیزیکی خود را ترک میکند که هندیها میگویند کرهزمین تحمل وزن آن شخص را ندارد.
قبل از اینکه شخص وادی طلب را انجام دهد هم، نداشتن و نبودن است. در دایرهٔ یین و یانگ هم قبل از اینکه به وجود بیایند انتهایی وجود دارد که به آن تائو گفته میشود و خلقت در آن اتفاق میافتد. در داخل دایرهٔ خالی یین و یانگ شکل میگیرد. به این دایره خالی که یین و یانگ داخل آن شکل میگیرد ووجی گفته میشود.
عطار زیرکانه میگوید ما هنوز در وادی اول هم نیستیم. در واقع ما در حال حاضر در وادی صفر هستیم. عملاً حتی در جسممان نیستیم و حس یکپارچه هم نداریم. جسممان تکهتکه است.
مدام در حال فکر کردن هستیم و داخل بدنمان قرار نداریم. آگاهی ما به یک نسبت داخل کل بدنمان پخش نیست. پس بدن ما عملاً تکهتکه است و یکپارچه نیست.
عطار نام وادی صفر را خریت گذاشته است و میگوید ما همچنان در وادی خریت هستیم. هنوز وادی طلب را شروع نکردهایم. عطار در منطقالطیر در مورد وادی هفتم صحبتی نکرده است و وقتی به وادی هفتم میرسد از فقروفنا صحبت میکند و خیلی توضیح نمیدهد؛ چون نمیتواند آن را بیان کند و قابل بیان هم نیست.
فردی را با هفت چاکرا در نظر بگیرید، قسمت سر آن بخش معنوی است، بدن، بخش مادی است و گردن، پل ارتباطی است. چاکراهای پایینتر در بُعد غریزی و حیوانی قرار دارند.
خوشا به حال آنانی که هفت شهر عشق را گشته اند و امید آنکه ما هنوز اندر خم یک کوچه نباشیم
سلام و صد سلام
ممنون از مقاله بسیار زیبایتان و چه تلفیق جالبی از عرفان چند فرهنگ مختلف چرا که همگی در نهایت یک هدف واحد را جستجو میکنند . با خواندن این مقاله علاقه من به سایت وزین شما دوچندان شد همواره در برکت باشید
سلام خیلی ممنون از لطف و همراهی شما
من در سمینار هفت شهر عشق شرکت کرده بودم .ولی خواندن این مقاله تاثیر شگرفی داشت گویی در هفت شهر عشق عطار گردش کردیم بسیار زیبا بود
ممنون از لطف و همراهی شما
با سلام و درود
ممنون از توضیجاتتون و موارد خوبی که در اختیار دوستداران معنوی میگذارید بخصوص از چیزهای مجانی خدا حفظتون کنه
سلام خیلی ممنون از توجه و همراهی شما خوشحالیم که مطالب مورد توجه تان قرار گرفته است.
بسیار بسیار عالی بود…این مقاله به من کمک کرد تا به سوالی که مدت هاست در آن غرق شده ام پاسخی پیدا کنم…
این که من در کدام مرحله هستم…
قصه ی منیت…
بله دقیقا
همه ما هنوز به نوبه خودمان در وادی صفر مانده ایم و گاهی تلاش میکنیم کمی به بالا تر حرکت کنیم
چقدر این مقاله عالی هست …باید چند بار خوند و لذت برد.
خیلی ممنون از لطف و توجه شما
موفق باشید
عالی بود خیلی ممنون
ممنون از شما
موفق باشید
عالی بود استاد خیلی ممنون از شما بابت این کارگاه و مقاله باعث شد دیدم نسبت به خیلی چیزها تغییر کنه🙏❤
ممنون از لطف و همراهی شما
خوشحالیم که برایتان مفید بوده
عالی بود از دیدن فیلم و خواندن مقاله سیر نمیشم ممنونم از شما
ممنون از لطف شما
خوشحالیم که مطالب مورد توجه تان قرار گرفته
سلامت باشید