چهار میثاق

چهارمیثاق

ذنیران: امیرعلی علیئی

فیلم بخش اول کارگاه چهار میثاق

فیلم بخش دوم کارگاه چهار میثاق

نویسنده کتاب چهار میثاق: دون میگوئل روئیز

موضوع کتاب چهار میثاق: شمنیزم تولتک‌ها

شَمن به چه کسی گفته می‌شود؟ به بومی‌های هر منطقه، شمن گفته می‌شود؛ مثل شمن‌های روسیه و شمن‌های مکزیک. در نواحی جغرافیایی مختلف، شمن‌ها وجود دارند. به بومی‌های مکزیک، شمن‌ «تولتِک» گفته می‌شود. سیستم عرفانی و معنوی این شمن‌ها قوی است و توسط اشخاصی مانند «کارلوس کاستاندا» یا «فلوریدا دانرگر» همه‌گیر شده است. به طوری‌که در همهٔ دنیا این سیستم را می‌شناسند. کتاب «چهار میثاق» هم در زمینهٔ شمن مکزیکی است.

مهم‌ترین تعریف پایه  در سیستم شمنیزم تولتک، تونال و ناوال است.

تونال و ناوال: تونال هر چیزی است که بتوانیم راجع به آن صحبت کنیم.

ادبیات سرخ‌پوستی کلاً به سه قسمت تقسیم می‌شود که شامل:

  • شناخته (تونال): چیزهایی که ما می‌شناسیم و می‌دانیم؛
  • ناشناخته: چیزهایی که ما نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم ولی می‌توانیم آن‌ها را بشناسیم؛
  • ناشناختنی (ناوال): چیزهایی که ما نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم و نمی‌توانیم آن‌ها را نیز بشناسیم.

در واقع هر بُعد فیزیکی و زندگی روزمره ما تونال محسوب می‌شود و آن چیزی که فراتر از زندگی روزمره است، ناوال به حساب می‌آید. در فرهنگ هندی به کسی که به ناوال دست پیدا کند گفته می‌شود که به اشراق رسیده است.

در این کتاب دربارهٔ مفهوم دیگری هم صحبت می‌شود که در سیستم شمنیزم به آن «مایا» یا «توهم» گفته می‌شود. درواقع هندی‌ها به آن مایا می‌گویند. در این کتاب آن را به دود یا مِه تشبیه می‌کنند و به نوعی گفت‌و‌گوی درونی است.

مایا شامل این دو اصل می‌شود:

  1. توهم فردیت؛
  2. فقط با بدن‌ها خود را می‌شناسیم.

توهم فردیت: در تمام سیستم‌های معنوی گفته می‌شود ما با تمام کائنات یکی هستیم. توهم فردیت یعنی فراموش کردن اینکه ما با همه یکی هستیم و خود را جدا از بقیه بدانیم.

فقط با بدن‌ها خود را می‌شناسیم: همین امر، دلیل این است که انسان در زندگی رنج می‌کشد.

فقط با بدن‌ها خودمان را می‌شناسیم. البته در پله‌های اول فقط با ‌‌جسم خودمان را می‌شناسیم. همانطور که می‌دانید ما بدن‌های بالاتری هم داریم. درواقع هفت بدن داریم و طبیعتاً هر چه‌قدر پیش برویم شناختمان گسترش پیدا می‌کند، ولی باز هم محدوداست.  به این معنی که ما تصور می‌کنیم فقط جسم هستیم ولی موضوع این است که کجای جسم هستیم، داخل دست هستیم، داخل پای خود هستیم، دقیقاً کجا هستیم؟

وقتی وارد سیستم‌های معنوی و خودشناسی شویم؛ مثلاً بخواهیم «هیلینگ» یاد بگیریم یا به طور مثال وقتی می‌دانیم چاکرا به چه چیزی می‌گویند و چه‌طور کار می‌کند درواقع اینجا دیگر جسم نیستیم و کالبد‌ اِتِری هستیم. ما همان کالبد اسیری هستیم ولی درعین حال هیچکدام از این‌ها نیستیم.  ما آگاهی هستیم، ولی هنوز توان درک آن را نداریم.

نکتهٔ آخر:

تصور می‌کنیم با دیگران تفاوت داریم. در واقع  فراموش می‌کنیم با همه یکی هستیم و خودمان را جدا از بقیه می‌دانیم. در این حالت نه تنها فراموش کرده‌ایم بلکه تصور کرده‌ایم با همه فرق می‌کنیم. ما همه آخر وجودمان فکر می‌کنیم که از همه بالاتر و بهتر هستیم. وقتی صادقانه به موضوع نگاه کنیم  متوجه می‌شویم که  اغلب ما این توهم را داریم که «من از بقیه متفاوت‌تر هستم». یا اینکه «من این موضوع را از بقیه بهتر می‌فهمم»، «من فلان کار را از بقیه بهتر می‌توانم انجام دهم.» ولی واقعیت این است که همهٔ این‌ها توهمی بیش نیست.

در جاهایی روند زندگی به ما ثابت می‌کند که این‌طور نیست. در آن‌جا ما دچار رنج می‌شویم، چون پیش‌‌فرض‌های ذهنی ما شکسته می‌شود.

 دوکا: یعنی رنج که یک واژه هندی است. رنج را یکی از عظیم‌ترین و بدترین تجربه‌های  روحی می‌دانند.

سه دلیل اصلی که چرا ما دچار رنج می‌شویم:

  1. مایا
  2. اعمال خودمان که به آن کارما می‌گویند.
  3. اعمال جمعی یا کارمای جمعی مثل آلودگی هوای تهران که همه از آن رنج می‌برند.

پیش‌فرض: قوانینی که بدون آنکه بدانیم، آن‌ها را رعایت می‌کنیم.

هر روز هزاران کار مختلف را بدون آنکه حواسمان باشد انجام می‌دهیم. کارها و  اعمالی که برای ما بدیهی و عادی شده یا قالب کلی زندگی ما هستند. کارهایی که حواسمان نیست و تبدیل به نا‌خود‌آگاه شده‌اند و به‌طور ثابت آن‌ها را رعایت می‌کنیم؛ مثلاً سلام کردن، یک‌سری از مکالمات روزمره، بایدها و نبایدهایی که از کودکی در سر ما گنجانده شده، تعارفات و باور‌های منفی و مثبت که به عادت تبدیل شده است.

بیشتر زندگی ما را پیش‌فرض تشکیل می‌دهد. برای همین عملاً ما نیستیم که خودمان و بدن‌ها را کنترل می‌کنیم، بلکه بدن‌ها ما را کنترل می‌کنند؛ یعنی حتی اینکه با چه کسی آشنا می‌شویم، با چه کسی حرف می‌زنیم، با چه کسی به عنوان دوست یا همکار قرار می‌گیریم، دست خود ما نیستند و تبدیل به یک توهم می‌شوند.

تصور می‌کنیم بر همه چیز کنترل داریم. اما بدنمان انتخاب می‌کند کجا کار کنیم، چه جور کاری را انجام بدهیم یا با چه کسی دوست شویم، با چه کسی ارتباط برقرار کنیم، با چه کسی دشمن شویم و با چه کسی مشکل داشته باشیم. به مرور تمام این‌ها باعث می‌شود که کنترل را روی سیستم از دست می‌دهیم.

ما معصومیت را هم از بچه‌ها می‌‌گیریم. در سیستم هندی از بهشت و جهنم تعریفی وجود دارد به‌عنوان بهشت کور و بهشت بیدار. بچه‌ها معمولاً تا  ۵یا ۶ سالگی در بهشت زندگی می‌کنند. هیچ دغدغه‌ای ندارند و کاملاً خوشحال و درحال بازی هستند. حتی متوجه این نمی‌شوند که چه اتفاق بدی اطراف آن‌ها می‌افتد و ‌برای آن‌ها هیچ ناراحتی‌ای وجود ندارد. به این حالت،  «بهشت کور» گفته می‌شود. چون در بهشت هستیم ولی آگاه نیستیم که در بهشت هستیم.  وقتی کودک وارد مدرسه می‌شود عملاً تربیت به شکل جدی‌تری شروع می‌شود و تازه متوجه می‌شود که باید درس بخواند، امتحان وجود دارد، استرس می‌گیرد، اگر درس نخواند خانواده او را دعوا می‌کنند و خیلی مشکلات دیگر . در این حالت دیگر نمی‌تواند در آن بهشت بماند. معصومیت از او گرفته می‌شود و وارد جهنم می‌شود.

اینکه آیا طی زندگی، دوباره به آن بهشت برمی‌گردد یا نه، به روند زندگی شخصی او مربوط است. ممکن است یک‌نفر در هفتادسالگی بتواند دوباره آن بهشت را تجربه کند، ولی این‌بار به آن «بهشت بیدار» گفته می‌شود. همان قانون یین و یانگ است. همه چیز نسبی است و همه چیز باید یک قطب مخالف  داشته باشد، وگرنه معنی پیدا نمی‌کند. در این‌جا هم، آن کودک فقط بهشت را دیده پس در بهشتِ کور است. زمانی‌ که مخالف آن را تجربه می‌کند، آن وقت است که اگر دوباره وارد بهشت شود با آگاهی وارد شده است. آن وقت آن فضا را درک می‌کند؛ چون جهنم را تجربه کرده است. وگرنه آن بهشت هیچ ارزشی ندارد.

این پیش فرض‌ها را رعایت می‌کنیم؛ چون آگاه نیستیم. آگاه نبودن یعنی اینکه هر لحظه آماده و هوشیار نیستیم. باید حواسِ جمعی داشته باشیم و باید هر لحظه به رفتارمان، حرفمان و به فکرمان آگاه باشیم. تمرین آن هم بسیار سخت است. قرار نیست از اول و ناگهان شروع کنیم و کلاً حواسِ جمعی داشته باشیم؛ ولی کم‌کم آن را ‌ایجاد می‌کنیم و گسترش می‌دهیم. یادمان باشد نا‌امنی به حواس‌جمعی کمک می‌کند.

ما دچار توهم خیلی بزرگی هستیم. یکی از این پیش‌فرض‌ها این است که همیشه امنیت وجود دارد. این توهم را همین الآن هم داریم. فکر می‌کنیم اگر قرار باشد زلزله بیاید ما که نمی‌میریم بقیه زیر آوار می‌مانند. همیشه این پیش‌فرض را داریم؛ مثلاً با خیال راحت روی صندلی نشسته‌اید، صندلی‌ها پلاستیکی هستند و هر لحظه ممکن است از هم جدا و خراب شوند و زمین بخورید، ولی باز با خیال راحت نشسته‌اید و‌ نمی‌ترسید، چون فراموش می‌کنید که یک ناامنی وجود دارد و ممکن است همین الآن زلزله یا طوفان شود. با خیال راحت نشسته‌اید و نمی‌ترسید چون فراموش کرده‌اید و توهم امنیت پیدا کرده‌اید.

باید مدام حواسمان را جمع کنیم و هوشیار باشیم و بدون حواس‌جمعی زندگی نکنیم. در سیستم شمنیزم مرگ را یک نیروی عظیم بیرونی می‌دانند. نیرویی که به آن مرگ می‌گویند و معتقدند مرگ به فاصلهٔ یک‌ دست، سمت چپ و کنار ما قرار گرفته است. لحظه‌ای که قرار است بمیریم به آن آگاه می‌شویم. آگاه شدن به اینکه مرگ، فقط به اندازهٔ یک دست با ما فاصله دارد کمک می‌کند بیشتر به آن هوشیاری و حواس‌جمعی برسیم.

این توهم را داریم که همیشه برای بقیه  قرار است اتفاق بیفتد؛ مثلاً ما قرار نیست بمیریم و تا ابد قرار است زندگی کنیم. پیش‌فرض ‌ما این است طوری زندگی می‌کنیم که قرار نیست هیچ‌وقت عمرمان تمام شود. اما باید ‌هر‌لحظه آگاه شویم و بدانیم که هرلحظه ممکن است زندگی‌مان به پایان برسد. باید به یاد بیاوریم که چند نفر در سن ۵-۶سالگی  مر‌ده‌اند، چند نفر در۲۰سالگی، چند نفر ۳۰ سالگی، چند نفر ۷۰ سالگی. پس هر لحظه امکان دارد مرگمان فرا برسد. دلیل بی‌خیالی‌مان این است که حواس‌جمع نیستیم. یک پیش‌فرض تعریف کرد‌ه‌ایم و فراموش کرده‌ایم که زندگیِ واقعی خیلی متفاوت‌تر از مجموعهٔ پیش‌فرض‌هایی است که در ذهن و در ناخود‌آگاه ما شکل گرفته است.

اگر بفهمیم که فردا قرار نیست زنده بمانیم، به کسی بدی نمی‌کنیم، به کسی آزار نمی‌رسانیم، به همه محبت می‌کنیم، بسیاری از کارها را هم انجام نمی‌دهیم و کلاً به یک آدم خوب تبدیل می‌شویم. خوب زندگی می‌کنیم و خودبه‌خود از زندگی لذت می‌بریم.  

پیش‌فرض‌ها کاملاً نا‌خودآگاه هستند. به‌طور کلی بخش اعظم این پیش‌فرض‌ها از پدر و مادر و اطرافیان به ما داده می‌شود. به نوعی به ما تحمیل شده‌اند و ما هم آن‌ها را به نسل بعد از خودمان تحمیل می‌کنیم. یکی از پیش‌فرض‌های ما این است که مدام کار و تلاش می‌کنیم تا موفق‌تر شویم که به آرامش مطلق برسیم‌.

در سیستم هندی هفت نوع بدن وجود دارد و لایه‌های مختلف وجودی. مثلاً جسم، روح، روان، احساسات، افکار، خاطرات، تجربیات و… که در سطح‌های مختلف در وجود ما قرار دارند و ما خود را با آن‌ها می‌شناسیم و از آن‌ها هویت می‌گیریم، ولی ما هیچ‌کدام‌از این‌ها نیستیم؛ یعنی درون بدن، خاطرات یا هرچیزی نیستیم؛ مثلاً اگر خاطرات پاک شوند آیا ما دیگر وجود نداریم؟ البته که وجود داریم.

شخصی که آلزایمر می‌گیرد همه چیز را فراموش می‌کند و هیچ خاطره‌ای ندارد، به جایی می‌رسد که حتی یک‌دقیقه قبل را هم  به یاد نمی‌آورد، اما او هنوز هم وجود دارد. یا کسی که احساسات یا عقل ندارد (بخش احساساتش را از داخل مغزش بیرون آورده‌ایم) ولی باز هم وجود دارد. یا یک نفر که به اشراق می‌رسد هیچ فکری ندارد و جلوی افکارش را می‌بندد، ولی درنهایت وجود فیزیکی دارد. 

ما روزنهٔ آگاهی هستیم، ولی نباید روی آن چیزی که هستیم تمرکز کنیم بلکه باید روی آن چیزی که نیستیم تمرکز کنیم. ما احساسات، افکار، خاطرات، ذهن و… نیستیم و به طور اشتباه از آن‌ها هویت می‌گیریم.

جسم خود را در نظر بگیرید. بعد از جسم، کالبد اتری، بعد کالبد اختری، کالبد ذهنی، کالبد ال‌دی، و هالهٔ انرژی است. هیچ‌کدام از این‌ها ما نیستیم. وقتی که می‌میریم کالبد اتری، اولین کالبد انرژی‌مان، ظرف دو ساعت از بین می‌رود. سه‌چهار ساعت بعد کالبد اختری از بین می‌رود. بعد هم کالبد ذهنی و… درنهایت  ظرف سه‌چهار روز همهٔ آن‌ها از بین می‌روند و فقط روح باقی می‌ماند. هیچ‌کدام از بدن‌های ما باقی نمی‌مانند و متلاشی می‌شوند.

روح وجود دارد ولی جسم، روح نیست و احساسات، افکار، خاطرات، ذهن و عقاید هم روح نیستند.  نمی‌دانیم روح چه‌ چیزی هست، ولی می‌توانیم بگوییم چه چیزهایی نیست. برای همین است که روی آن تمرکز می‌کنیم.

تعریف ما از خودمان مجموعه‌ای از گوشت، چربی، استخوان، احساس و افکار است اگر همهٔ این‌ها را دور بریزیم آن چیزی که باقی می‌ماند، ما هستیم.

از کتاب چهار میثاق یا چهار پیمان،  ترجمه‌های مختلفی وجود دارد. بهترین ترجمه از کتاب چهار میثاق، ترجمهٔ «دلارا قهرمان» است.

اولین میثاق؛ با کلام خود گناه نکنیم: کلام یک نیرو است. از این نیرو باید درست استفاده کنیم. درواقع هر کلمه، بار هیپنوتیزمی دارد. از هر کلمه‌ای استفاده کنیم بازتابی در ناخودآگاه ایجاد می‌شود. همان اقتدار که دربارهٔ آن صحبت کردیم می‌تواند در کلام باشد، ولی آن‌قدر از کلمات بد و بیهوده استفاده می‌کنیم که باعث می‌شویم کلمات آن نیرو یا اقتدار را از دست بدهند.

مثلاً کلمه‌ای مانند کلمه «خدا» در زبان فارسی هیچ اقتداری ندارد و کلمه‌ای کاملاً بی‌ارزش شده است. بیشترین جایی که این کلمه را می‌شنویم در بازار است. این کلمه ارزش خود را از دست داده است. حتی در رفتارهای روزمره، کلمهٔ خدا را بارها به کار می‌بریم، درواقع آن‌قدر از این کلمه استفاده کرده‌ایم که ارزش خود را از دست داده است.

باید از هر کلمه‌ای در زمان و مکان مناسب استفاده کنیم. انتخاب کلمات بسیار مهم است. شاید فکر کنید کار خیلی سختی است، اما در شروع این‌گونه به نظر می‌رسد، مدتی که پیش بروید و تمرین کنید خیلی راحت‌تر و بهتر کلمات را انتخاب و کنترل می‌کنید و می‌دانید که دقیقاً چه کلماتی را انتخاب کنید و کنار هم قرار دهید.

چه چیزهایی گناه محسوب می‌شود؟

۱.آسیب به خود یا دیگران؛ از کلمات آسیب‌زا استفاده نکنیم.

هر کلمه بار هیپنوتیزمی دارد؛ مثلاً کلمهٔ «خیانت» بار هیپنوتیزمی منفی دارد یا کلمهٔ «احمق و بیشعور» بار منفی دارند. نیت هم بسیار مهم است؛ مثلاً با نیت شوخی به کسی بگوییم «چه‌طوری نفهم؟» چون کلمهٔ «نفهم» بار هیپنوتیزمیِ منفی دارد در ناخودآگاه شخص جا می‌گیرد. یا کلمهٔ «فقر»، «نمی‌توانم» و «نمی‌توانی» هم بار هیپنوتیزمی منفی دارند. باید سعی کنیم این‌گونه کلمات را از مکالمهٔ روزانهٔ خود حذف کنیم یا از کلماتی استفاده کنیم که بار منفی کم‌تری داشته باشند.

۲.اضافه‌گویی نکنیم و مختصر و مفید صحبت کنیم.

نکته: دنیای بیرون ما بازتاب دنیای درونی ما است. پس رفتار دیگران با ما و شرایط بیرونی، نتیجهٔ رفتار ما با خودمان است. اینکه چه‌قدر با خودمان درست رفتار می‌کنیم یا اینکه تقریباً خودمان را دوست نداریم.

در کتاب چهار میثاق به این موضوع اشاره شده است و گفته شده که شما زمانی عصبانی می‌شوید که شخصی کمی بیشتر از آن چیزی که با خودتان رفتار می‌کنید با شما رفتار کند. مثلاً اگر شما هشتاد درصد با خودتان بد رفتار می‌کنید، اگر شخصی با شما هشتادوپنج درصد بد رفتار کند عصبانی می‌شوید؛ ولی تا آن حدی که با خود بد رفتار می‌کنید برایتان عادی است.

اگر از درون به اندازهٔ کافی خودمان را دوست نداشته باشیم و دائماً خودمان را سرزنش کنیم سپس شخص دیگری ما را سرزنش کند، برایمان اهمیتی ندارد؛ ولی تا جایی که ما را بیشتر از خودمان سرزنش کند.

دومین میثاق؛ هیچ چیز را به خود نگیرید.

منظور این است که به قضایا و اتفاقت، شخصی نگاه نکنید. عکس‌العمل نشان ندهید و درگیر واکنش نشوید. ما زمانی عکس‌العمل نشان می‌دهیم که درگیر واکنش شده باشیم و زمانی درگیر واکنش می‌شویم که به قضیه، شخصی نگاه کنیم.

دیدگاه کاملاً متفاوتی در سیستم شمنیزم وجود دارد. اینکه ما با شخص طرف نیستیم، با دنیا طرف هستیم. یعنی دنیا خودش را در قالب یک شخص جا داده و با ما روبه‌رو شده و به ما توهین کرده است. یا  در جایی دیگر، دنیا در قالب یک شخص با ما روبه‌رو شده و از ما تقدیر و تشکر کرده است. موضوع این است که نباید هیچ‌کدام از این‌ها را شخصی کنیم. کسی به ما توهین کرده یا از ما تقدیر و تشکر نکرده است؛ این دنیا است که از ما تشکر می‌کند یا به ما توهین می‌کند. زمانی که قضیه را از شخصی بودن خارج کنیم، کمکمان می‌کند خیلی کم‌تر درگیر واکنش شویم.

سومین میثاق؛ تصورات باطل نکنید.

 فکروخیال الکی و پیش قضاوت نکنیم و سوءظن نداشته باشیم. درواقع منظور همان پندار نیک است.

تصورات باطل شامل افکار منفی، فکر و خیال منفی و افکار مثبتِ توهمی است.

جمله‌ای از میگوئل روئیز: اگر کسی دربارهٔ شما اظهار عقیده کند و بگوید که تو چه‌قدر چاقی آن را به خود نگیرید چون حقیقت این است که شخص موردنظر با احساسات، باورها و عقاید خودش درگیر است و تنش‌های خودش را بیرون می‌ریزد.

دربارهٔ جملهٔ بعدی منظور این است که ما تمایل داریم دربارهٔ همهٔ چیزها تصوراتی را به ذهنمان راه دهیم. به این معنی که دربارهٔ همه چیز فکرو خیال می‌کنیم. مشکل این است که این تصورات را باور می‌کنیم و می‌توانیم سوگند یاد کنیم که واقعی هستند.

ما دربارهٔ آنچه دیگران می‌اندیشند یا انجام می‌دهند تصوراتی داریم و آن‌ها را به خودمان می‌گیریم. دیگران را سرزنش می‌کنیم و با ارسال زهر عاطفی با کلاممان واکنش نشان می‌دهیم. به همین دلیل است که هروقت تصوراتی به ذهن راه می‌دهیم‌ دنبال مشکل می‌گردیم. تصور می‌کنیم، تعبیر غلط می‌کنیم، مسئله را به خود می‌گیریم و از هیچ، فاجعه‌ای عظیم می سازیم.

 در مراقبه هدف این است که ذهنمان را کنترل کنیم نه این‌که ذهن را خاموش کنیم؛ یعنی هروقت که خواستیم گفت‌و‌گوی درونی را کم کنیم، آن را صفر یا زیاد کنیم. خیلی وقت‌ها ما نیاز داریم گفت‌و‌گوی درونی خود را زیاد کنیم. افکار مثبت داشته باشیم و تلاش بکنیم موفق شویم و گول ذهن را نخوریم.

ذهن فاصله می‌سازد. این فاصله می‌تواند با آدم‌ها باشد. زمانی که فاصله بسازد ما یا مغرور می‌شویم یا حسادت می‌کنیم. این فاصله می‌تواند در یک مسیر یا با هدف‌های مختلف باشد که باعث می‌شود، ناامید یا دچار توهم شویم.

ذهن ما این‌گونه فاصله می‌سازد: مثلاً این تصور را ایجاد می‌کند که یک استاد از دیگر شاگردهایش برتر است. درحالی‌که چنین نیست هم استاد و هم شاگردان در یک مسیر حرکت می‌کنند و جلو یا عقب بودن از یکدیگر معنا ندارد. ذهن ما خودش را مرکز قرار می‌دهد، بعد شخصی را یا از خود برتر و بالاتر می‌داند که به او حسادت می‌کند یا شخصی را پایین‌تر و پست‌تر از خود می‌داند که مغرور می‌شود. در صورتی که همهٔ این‌ها توهم فردیت است. بهتر است بگوییم ما با دیگران فرقی نداریم. نه اینکه بگوییم ما با دیگران برابر هستیم. برابری مخالف عدالت است.

چهارمین میثاق؛ همیشه بیشترین تلاش را انجام دهیم.

درواقع رقابتی وجود ندارد، اما ما همیشه بیشترین تلاش را انجام می‌دهیم؛ یعنی تلاش می‌کنیم با کلام خود گناه نکنیم، به خود و دیگران آسیب نمی‌زنیم، طرز فکر خود را اصلاح می‌کنیم و شخصی به زندگی و مسائل روزمره نگاه نمی‌کنیم، درواقع نگاه خود را تغییر می‌دهیم.

میثاق چهارم تکمیل کنندهٔ سه میثاق قبل است. در وهلهٔ اول مهم‌ترین نکته این است که وقتی آن سه میثاق را انجام می‌دهیم، ناامید نشویم؛ چون از ابتدا نمی‌توانیم همهٔ آن‌ها را به دست آوریم و به آن‌ها برسیم چون توانایی آن را نداریم، اما کم‌کم به آن‌ها دست پیدا می‌کنیم. پس بیشترین تلاش را می‌کنیم و ناامید نمی‌شویم . میثاق‌ها را در زندگی‌مان پیاده می‌کنیم.

 در وهلهٔ دوم  نباید تصور کنیم حالا که با دیگران هیچ فرقی نداریم، بنشینیم و تلاشی انجام ندهیم. ما آرزوهایی داریم و در مسیر معنویت، آرزوها توهم و مایا هستند؛ ولی نکتهٔ مهم این است که وقتی آرزوها مایا هستند، راه از بین بردن مایا چیست؟

مایاها مانع پیشرفت‌های معنوی ما هستند، پس تنها راهی که وجود دارد این است که به آرزوهای خود برسیم. پس برای رسیدن به آرزوها باید تلاش کنیم.

هر آرزو یک نشانه است. نشانهٔ اینکه همین حالا چه‌کار باید بکنیم. اگر آرزوی ما این است که یک ماشین بخریم باید از هم اکنون شروع کنیم به پول جمع کردن. اینکه بشینیم و فقط خیال‌بافی کنیم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.

تا زمانی که تونال خود را نسازیم، توانایی و صلاحیت تجربه ناوال را نداریم و نمی‌توانیم آن را تجربه کنیم.

آرزو با خیال‌بافی فرق می‌کند. باید آرزوهای خود را از خیال‌بافی جدا کنیم و برای آرزوهای خود برنامه‌ریزی کنیم. آرزو را هدف زندگی خود می‌بینیم. شاید در زندگی تنها یک آرزو داشته باشیم که باید همان یک آرزو را پیدا کنیم و بابت آن تلاش کنیم. درواقع افسانهٔ شخصی یا آرزو به ما می‌گوید که در لحظهٔ حال چه‌کار کنیم. باید عمل‌گرا شویم. عمل‌گرایی بسیار مهم است. در معارفهٔ شمنیزم اولین و مهم‌ترین خصوصیت یک شمن عمل‌گرایی است.

معرفی چند کتاب خوب:

  1. کتاب چهارمیثاق
  2. کتاب راهنمای عملی چهار پیمان یا همان راهنمای عملی چهارمیثاق
  3. کتاب میثاق پنجم از دون میگوئل روئیز
  4. کتاب سفر به دیگر سو از کاستاندا
  5. کتاب کرانهٔ فعال بی‌کرانگی از کاستاندا

4 دیدگاه برای “چهار میثاق

  1. محمدتقی نوروزیان گفته:

    ازنوجوانی به سرخپوستان علاقه داشتم و دارم از دوران دانشجویی در تهران اولین کتاب کارلوس کاستاندا که چاپ شدخریدم و بیصبرانه منتظر بعدی …
    ناتمام کتابها خودم و همچنین کتاب خانم فلوریدا دانر چون. کتاب دیگر ولی کتاب چهار میثاق رو ندارم ونخوندم شاید کتاب و شاید چهار میثاق شما استاد بزرگوار رو تهیه کنم
    شش سالی هست با جنابعالی آشنا شدم از طریق آقای کوروش حیدری عزیز که جا
    دارد هم از ایشون وشما استاد گرانقدر سپاس گذار باشم . نوروزتان مبارک

  2. داود گفته:

    سلام خداقوت میگم به جناب عالی وخداراشاکرم که بعداز48سال منودرمسیرآگاهی و دانستن قرارداده وازجنابتان کمال تشکر دارم که دانشی راکه واقعاً زحمت کشیده ایدرابه رایگان دراختیارمنه کمترین قراردادین خیلی ممنونم ازلطفتون نمی‌دانم ازشما چگونه بایدتشکرکرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تلفن همراه *